Va in MANAM...tako tanhaa... dar aastaaneyeh viraanegi..... empty....... is how I feel.

Thursday, October 19, 2006

ای عاشقان بر حال زار شقايق نظر کنيد
دل را لگام عقل زنيد و از عشق حذر کنيد
گر ديده تان به نرگس مستانه ای فتاد
چـشـمان بـه زير کـرده و از آن گـذر کـنـيـد

روز اول پيش خود گفتم
ديگرش هرگز نخواهم ديد
rروز دوم باز ميگفتم، ليک با اندوه و با ترديد
روز سوم هم گذشت اما، بر سر پيمان خود بودم
ظلمت زندان مرا ميکشت، باز زندان بان خود بودم
آن من ديوانه عاصی، در درونم هايهو ميکرد
مشت بر ديوارها می کوفت، روزنی را جستجو می کرد
در درونم راه می پيمود، همچو روحی در شبستانی
بر درونم سايه می افکند، همچو ابری بر بيابانی
می شنيدم نيمه شب در خواب، های های گريه هايش را
در صدايم گوش می کردم، درد سيال صدايش را
شرمگين ميخواندمش بر خويش، از چه رو بيهوده گريانی
در ميان گريه می ناليد، دوستش دارم، نميدانی
بانگ او آن بانگ لرزان بود، کز جهانی دور بر می خواست
ليک در من تا که می پيچيد، مرده ای از گور بر می خاست
.......
می نشستم خسته در بستر، خيره در چشمان رويا ها
زورق انديشه ام آرام، می گذشت از مرز دنياها
روزها رفتند و من ديگر، خود نمی دانم کدامينم
آن من سر سخت مغرورم، يا من مغلوب ديرينم؟
بگذرم گر از سر پيمان، ميکشد اين غم دگر بارم
مينشينم شايد او آيد، عاقبت روزی به ديدارم!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

designed by finalsense.com